نسیم فردا را

عطر کهنگی

چشم ها،چشم های جدا مانده...

هاله ای ست،هاله ی مسلک پوسیده

اری این چنین است روایت..

میل گنگ مردن در پس تلاش برای زندگی

بی دوست،بی ساز آروزی رقصیدن به سر داشتن

پایینز بودن شوق بهار داشتن...

کویر بودن حسرت باران داشتن؟

همه را فراموش می کنم،همه ی همه!!

امشب باد خواهد وزید

صدای من نسیم فردا خواهد بود...

و تو خواهی شنید

در پس تاریکی شب بسیار دور تر

در روزی آفتابی

نسیم فردا را

نسیم فردا را

 

نگرش

تنها بویی که به  چشم می خورد..

پوسیدگی عقاید است..

در کنج زنگ زده ی ذهنت،دریچه ای برای نور نیست؟

در خشم پیر نگاهت؟

در کینه های چشم هایی که نمی بیند

به دنبال "نظاره"نگرد...

ای مهربان

مهربان!!

همه نیکویی آیین تو!!

سرشت تو پاکی!

همه چیز به پایان رسید..

اغوشی نیست در کار 

بوسه ای نخواهد بود!!!

بی خداحافظی

با خاطره ای خوش

با یادت

برای ما زنده بمان

ای مهربان ای مهربان