شاید بین شب و صبح
پند مثل امدن و رفتن.
اصلا امدن،امدن،امدن.
اخر داستان ما،بیهوده مرگی بود؛همان خواب خاک پیله.
چه لچرسرشت!
به روایات و داستان های تکراری خانم بزرگ همراه با مُهر بی مهرش!
مُهر گل محور چون ریحان های بی ریشه و خوش عطر کنج باغ!
خاک کهنه،عجیب بی رمق در باغ برای بستر می خواند!
تو که می خوانمت!
تو که خواندنی هستی،باد قلمداد شو...
برویم.
برویم.
تشویش جغد را که می شنوی..
گویا شب است،شاید گرگ و میش!
چیزی نمی بینم.
هستی خواهان دیدن صدا ؟
قلم شکست،
"سر خط" با خودت.